چهل سال پیش در چنین روزی خداوند به خانواده ای که دارای ۳ فرزند پسر بود٬ دختری عطا کرد که با آمدنش دریایی از نعمت رو برای اون خانواده به ارمغان آورد و با آمدنش باعث دلگرمی و خوشحالی خانواده شد..
اون دختر عزیز دردونه ی پدر شد..و حسابی با شیطنت ها و جذابیتهای خاص متولدین اسفند ماه خودش را برای پدر و مادر و دیگر برادرانش لوس میکرد..و حسابی تو دلشون جا باز کرده بود..
روزها گذشت..ماهها گذشت...و سالها گذشت..اون دختر بزرگ و بزرگتر میشد..وقتی که دخترک ۹ ساله شد..خداوند به او خواهری عطا کرد که بتوانند همیشه یار و یاور یکدیگر باشند..
او همیشه هوای همه ی اعضای خانواده رو داشت.. و با همشون با احترام خاصی رفتار میکرد..
دخترک به مدرسه میرفت و حسابی با دوستانش اخت شده بود و با اونها به شیطنت می پرداخت..
در این میان پسرکی بود خوش بر و رو و خوش اندام و خیلی سخت کوش..پسرکی که با یکدندگی و سرسختی تمام به هر آنچه که میخواست میرسید
او از روستاهای اطراف تهران برای کار به تهران آمده بود..و اکثر وقتها به لحاظ هم سن و سال بودن با پسر های خاله به خانه ی خاله اش میامد..
در همین آمد و شد ها پسرک عاشق دخترک قصه ی ما شد..از این پس پسرک نه بخاطر پسران خاله خانوم٬ بلکه بخاطر دختر خاله ی ناز و دوست داشتنی اش به خانه ی خاله رفت و آمد میکرد...
او پسر فهمیده ای بود و بی گدار به آب نمیزد..وقتی که پسرک ۱۹ ساله شد تصمیم گرفت تا جریان رو با خاله جونش در میان بگذارد.. روزی به خاله خانوم گفت: خاله جان من عاشق شده ام..
خاله خانوم که تا به اون روز همچین حرفهایی از او نشنیده بود با تعجب گفت: مبارک است پسرم..حالا بگو ببینم عاشق که شده ای؟
پسرک با همان حجب و حیای همیشگی گفت: دختری است زیبا رو و خانوم خیلی نجیب و دوست داشتنی و خانواده دار که در همین نزدیکیها زندگی میکنند...
خاله خانوم که حسابی مشتاق بود تا بداند که خواهر زاده اش عاشق چه کسی شده است گفت: این کدوم دختر است که حسابی دل از تو ربوده و اینقدر عاشقش شده ای؟
پسرک از تیزهوشی اش استفاده کرد و بلافاصله آدرس منزل دخترک را به خاله جان گفت..
خاله خانوم که حسابی گیج شده بود گفت: این که آدرس خونه ی ماست؟؟!!
پسرک گفت: درست است خاله جون... من.. من.. من عاشق دخترت شدم..
خاله خانوم که دیگر سر از پا نمیشناخت گفت: صبر کن باید با پدرش صحبت کنم.
پسرک که قند در دلش آب میشد قبول کرد و از پیش خاله رفت..
.
.
زمانی که خاله خانوم جریان رو با شوهرش در میان گذاشت پدر دخترک چون اون جوان را میشناخت و میدانست که اهل زندگی و خانواده است درخواستش را قبول کرد و گفت: اول باید با دخترمان در میان بگذاریم و ببینیم که آیا او نیز موافق است؟؟
دخترک که در آن زمان ۱۴ سال بیش نداشت٬ خودش از قبل٬ از جریان بو برده بود (و صد البته موافق بود)٬ کمی ناز کرد و گفت: من میخواهم درسم را ادامه بدهم و قصد ازدواج ندارم..
روزها گذشت و مادر دخترک با او صحبت میکرد تا او را قانع کند..او میدانست که آن دو میتوانند در کنار هم خوشبخت باشند..
پسرک هم کماکان به خانه ی خاله میامد و میرفت تا جواب مثبت دختر خاله را بشنود...و با خانواده اش در میان بگذارد تا برای خواستگاری به تهران بیایند..
زمان موعود فرا رسید٬ دخترک راضی شده بود تا خانواده ی خاله برای خواستگاری به خانه ی آنها بیایند...
وقتی که آنها آمدند و صحبتهایی بین دو خانواده رد و بدل شد٬ دخترک کمی نگران شد..چون او فکر میکرد که نکنه او که تا آنروز پدرش برایش رختخواب می انداخت نتواند زندگی را بچرخاند و از پس سختی های راه بر بیاید..از این رو از آنها خواست تا به او فرصتی بدهند تا دوباره به تصمیمش فکر کند..
زمان سپری میشد و دخترک هنوز مردد بود که چه کاری به صلاح اوست..
بعد از گذشت ماهها دخترک راضی به این ازدواج شد..و دوباره خانواده ی خاله برای خواستگاری و صحبتهای اولیه به خانه ی آنها آمدند
تمام این دوران در زمانی بود که پسرک برای دفاع از ناموس و وطنش به جبهه های جنگ حق علیه باطل میرفت..
او که اصلا راضی به برگزاری میهمانی های خیلی مجلل و تشریفاتی نبود از آنها خواست تا مراسم را هرچه ساده تر برگزار کنند..
و بالاخره این دو عاشق جوان در اول بهمن ماه سال ۱۳۶۱ زندگی مشترکشان را آغاز کردند...
پسرک که حالا برای خود مردی شده بود و مسولیت جدیدی را بر عهده داشت همچنان به جبهه میرفت و برای نجات وطن از جان و دلش مایه میگذاشت..
آنها بعد از گذشت تقریبا ۲ سال دارای فرزند دختری شدند که اسم او را شاعرانه!! نهادند..(که الان برای خودش خانومی شده و تشکیل خانواده داده است)
بعد از گذشت ۱ سال و ۴ ماه دیگر خداوند به آنها فرزند دختر دیگری عطا کرد تا دخترشان تنها نباشد و همبازی گلی همچون من رو داشته باشد
آنها زندگی گرم و خوبی را داشتند..دخترک قصه ی ما که دیگر مادر ۲ تا دختر ناز نازی بود با پشتکار و حمایت همه جانبه اش توانسته بود به همسرش کمک کند تا ایشان در دانشگاه به درس خواندن ادامه بدهد..
۴ سال بعد آنها دارای فرزند دیگری شدند که نامش را سجاد نهادند..سجاد پسری شیطون شکمو و خیلی دوست داشتنی بود..
حالا جمع خانواده دیگر جمع شده بود و با لطف خداوند متعال جنگ نیز اتمام پیدا کرده بود..
مرد نیز با پشتکار و همت خود و پشتیبانی همسر خود توانسته بود زندگی خوبی را برای بچه هایش فراهم کند و سالهای دوری و سختی را جبران کند..
بچه ها دیگر بزرگ شده بودند و به مدرسه میرفتند...زمانی که سجاد به مدرسه رفت..دخترک قصه ی ما نیز شروع به ادامه تحصیل کرد..
او که درس را در همان سنین نوجوانی رها کرده بود حالا باید از کلاس سوم راهنمایی شروع به تحصیل میکرد..
او با همه ی سختی ها و مشکلات زندگی و با داشتن ۳ فرزند و سالها دور بودن از درس و مدرسه و داشتن رفت و آمد های زیاد با فامیل و آشنایان توانست درسش را به خوبی ادامه دهد و دیپلمش را بگیرد..
در همین اوضاع و احوال بود که خداوند دختر دیگری را به جمع خانواده ی گرمشان هدیه داد..بله نگار خانوم..
نگار خانوم الان عزیزترین و دوستداشتنی ترین عضو خانواده ی آنها شده است..دخترکی که با شیطنت ها و شیرین کاریهایش حسابی جای خالی دیگر بچه ها را برای پدر و مادرش پر میکند..
دخترک قصه ی ما با به ثمر رسوندن نگار خانوم و فرستادن ایشون به مهد توانستند بار دیگر به ادامه ی تحصیل پرداخته و در کنکور شرکت کرده و قبول شوند..و الان دروس ترم دوم سال اول دانشگاه را پشت سر میگذارند...
دختر بزرگ این خانواده ی گرم و صمیمی وقتی ازدواج کرد که ۱۸ سال بیش نداشت..دخترک الانه بعد از گذشت تقریبا ۶ سال دارد مزه ی مادر بودن را میچشد و خداوند پسری ناز و دوست داشتنی به او داده است تا در دامن این دختر پاک و معصوم رشد کند..
امروزه اعضای این خانواده خیلی خوشحال و گرم و صمیمی و متحد هستند و خداوند را برای داشتن نعمتهای خوبش شکر میکنند...
نعمتهایی از قبیل پدر و مادر خوب٬ فرزندان صالح٬ فامیلهای خوب٬ و دوستان و آشنایانی که هریک برای خود دریایی از محبت و مهر هستند..
دخترک قصه ی ما امروز در کنار خانواده اش و به دور از ۲ فرزند دلبرش تولد چهل سالگی اش را جشن میگیرد تا بهار جدیدی از زندگی اش را تجربه کند..
برای او و همه ی اعضای خانواده اش سلامتی و سعادت را از خداوند منان خواهانم.
مادر عزیزم امیدوارم که همیشه سایه ات بر سرمان مستدام باشد و همیشه از وجود پر برکتت و پشتیبانی و حمایت و مهربانی بی دریغت بهره مند باشیم..
دست بوس و کوچکت
سلام
منم تولد ترنم بهار و بهشون تبریک می گم...
ایشالا که همیشه سایه اشون بالای سرتون باشه
سلام به دختر دلبندم
الان که این نوشته را برایت مینویسم اشکهایم فرصت پاک کردن را از من گرفته اند.
اولین. زیبا ترین .و با ارزشترین کادویم را دریافت کردم . خیلی زیبا بود و غافلگیرانه وقابل توجه نمیدونم به چه صورت تشکر کنم چون بعضی لطفها قیمت نداره .
ولی به عنوان یک مادر برای تو مهربونم دعا میکنم و موفقیت .سلامتی. عزت.روز افزونت را از خداوند خواهانم در ضمن خدا بخواد تولد پیامبر (ص) در جوار ملکوتی فرزندش امام رضا(ع)هستم امیدوارم همیشه لطف خدا شامل حال تو عزیزم و خانواده مان باشد خیلی گلی میبوسمت گلم از خدا میخواهم جبران این کار زیبای ترو خودش بکنه سایه ات مستدامممممممممم دلت شاد عسلم
در ضمن از بهارین عزیز ممنونم
مبارک باشه.. :)
وااااااااااااااااایییییییییییییییی مامانی فکر نمیکردم به این زودی بری بخونی :)
خیلی خوشحالم که خوشت اومده..
حتما به آهنگ وبلاگم هم گوش کن..
قابلت رو نداره عزیزم
انشالله که سفر خوش بگذره..یادته دفعه ی قبل با هم بودیم؟؟ به امام رضا بگو بازم بطلبه :)
خیلی دوست دارم مامانییییییییییییییییییییییییی :*:*:*:*
سلام تولدتون مبارک
مادرها بهترین اختراعات خداوند هستند
امیدوارم همیشه سالم و شاد باشید
ای مادر عزیز که جانم فدای تو
قربان مهربانی و لطف و صفای تو
هرگز نشد محبت یاران و دوستان
همپایه ی محبت و مهر و وفای تو
مهرت برون نمیرود از سینه ام که هست
این سینه خانه تو این دل سرای تو
ترنم بهار دوست داشتنی زادروزتون خجسته باد.
امیدوارم در کنار گلهای زندگیتون همیشه شاد و سرفراز باشید و همیشه سایه مهربان شما بر سرشون باشه.
.......###...............................###
.....######....**......**....######
....########....*...*....########
....#########....**...#########
.....#########...@...#########
......#########..@..#########
........#########@#########
..........########@########
........#########@#########
......#########..@..#########
....#########....@...#########
....########...............########
....######.............................####
...####...................................# ###
روز تولد تو ستاره ها دمیدن
پرستوهای عاشق به خونشون رسیدن
روز تولد تو بخت من از راه رسید
نیمه جونی جون گرفت
تشنه به دریا رسید..
تکرار حرفای منی مثل سرود زندگی
عشقت شده برای من
بود و نبود زندگی...
خوش آمدی..
ترنم بهاری عزیزم
تولدت رو تبریک میگم
امیدوارم همواره در پناه حق و در جمع عزیزانت شاد و سلامت باشی
دوستت دارم
ماهی خانوم..
شاد باشید.
تولدتون مبارک
تولدت مبارک
سلام تولدتون مبارک
سلام
تولدتون مبارک
بابا عجب قصه باحالیه!!! جدا میشه یه سریال یا یه فیلم ازش درست کرد!!!
میدونین چیش برام جالب بود؟ اینکه تمام قضایا رو دوست پاییزی میدونسته یعنی داستان رسیدن مامان باباشو به هم!!!
من که هیچی از خاطرات گذشته مامان بابام نمیدونم! خوب نگفتن برامون من چیکار کنم؟
بازم تولدتونو بهتون تبریک میگم!!! و این شعر رو بهتون تقدیم میکنم که البته از زبان دوست پاییزی باید باشه:
مادر ای آیینه فردای من
تا امید زندگی با من بمان
در پناه فاطمه زهرا
سلام.........
کم نشه سایه ت از سرم, الهی قربونت برم,الهی قربونت برم
اونی که فدات میشه منم, ای همه ی جان و تنم, مگه ازت دل میکنم
دست بوس و کوچیکت
پسر شیطون و شکمو و دوست داشتنی ات......
من کیک میخوامممممممم!!!
سلام
اون وقت زندگی با پیشرفت بهتر می شه . نگاه کن چه زندگی خوبی تو سن کم با هم تشکیل دادند الان چی ؟ من که آدم خوشبخت نمی شناسم.
تولدت مبارک
امیدوارم سال جدید بهترین روزها رو براتون به ارمغان بیاره..
تولدتون مبارک..
وای الهییییییییییییییییی :)
از اون قسمتش که پاپات عاشقه مامیت میشه خیلی خوشم اومد ؛) نااااااااااااازی
زنده باشن ایشاا... :-****
با یکم تاخیر....
مبارکا باشه :)
ایشالا که سال های سال سایه تون رو سر بچه هاتون باشه و به خوبی و خوشی کنار هم زندگی کنین :)
سلام
تولد مبارک باشه
~~~~~چهارشنبه سوریت مبارک باشه~~~~~~
چهارشنبه سوری دست به آتیش نزنی ها جیز می شی
××××××سال نو مباک×××××××
سال پر خیر وبرکتی داشته باشید
موقع سال تحویل من یادت نره
اگر می خوای بری مسافرت بهت خوش بگذره
ممنون که سر زدی
من آپ کردم
این هم آپ جالب درباره شغل دوم هنرمندان
موفق باشید
سر سبز ترین بهار تقدیم تو باد ...
تولدتون مبارک
شرمنده اگه دیر رسیدم
امیدوارم سالیان دراز در کنار خانواده زیر سایه امیر المومنین در کمال سلامت و سعادت
چون همیشه ایام به کامتان باشد
دعوت تولد بدون کادو نمیشه و باعث خجالت اگه کادو ام مجازیه
http://karajcarpet.googlepages.com/tavallod.swf
خوشحال شدم از آشنایی با وبلاگتان
سلام.خیلی قشنگ بود.تولد مادرتم خیلی خیلی مبارک.
یه شعر برا مادرم گفتم که آخرین بیتش اینه:واقفا شعرت ندارد قوه ی توصیف او ناز مادر میخرد این دل بگو بازار کو
تخلصم تو شعر واقف هستش
همیشه شاد و موفق باشید
یک قصه بیش نیست غم عشق و زین عجب


از هر زبان که میشنوم نا مکرر است
سرگذشت زیبای روزگاران گذشته تان را خواندم
از خدایم برایتان طول عمر ، سلامتی و برکت می خواهم
دوباره تولدتان مبارک
آخه من دو بار دعوت شده بودم
http://karajcarpet.googlepages.com/Tavalood2.SWF
سلام خواهر عزیزم
تولدتون مبارک
عیدتونم مبارک
انشاالله سفر خوبی داشته باشید.
ما رو هم از دعای خیرتون فراموش نکنید.
سلام تولدتون مبارک...
خدا این خانواده و این بچه ها رو براتون حفظ کنه...
دوست پاییزی شیطون...کارت فوق العاده بود...بووس
سلام
تولدتون هزارتا مبارک باشه
ایشالا ۱۲۰ سال با تن سالم و دل شاد در کنار خانوادتون زندگی خوبی داشته باشید
سلام
من هم تولدتون رو تبریک میگم
امیدوارم که همیشه در زندگی مثل روزهای گذشتتون موفق باشید
در ضمن باید یه تبریک هم به خاطر اخلاق این دختر مهربونتون بهتون بگم
موفق باشید.